نامه به دوست دختر خود

در حالیکه اتو مبیل خودم را در ابتدای یکی از کوچه های یکی از شهرک پارک می کردم لحظه ای به صندلی تکیه دادم تا رفع خستگی کنم صدای آرام خانم هیده از نوار کاست اتومبیل به گوش می رسید که آنچنان از عشق می گفت که گویی رنج گرسنگی را نکشیده که عشق را فراموش کند شاید هم اگر کرایه خانه سنگین می داد عشق را فراموش می کرد  نگهان نگاهم به داخل کوچه افتاد پسر جوانی که سرش کچل بود وبنظر می رسید سرباز است یک کلاه سفید پهلوی دار بسر گذاشته بود با کتانی رنگ رو رفته وشلوار لیی که آنقدر با سنگ پا آنرا ساییده بود که پوسته پوسته شده بود . داشت نامه خود را به دختر مانتویی با موهای وازلین مالیده وشاخ شاخ می داد لباس شیک وشلوار کوتاهش هم که ظا هرا بر اثر کسری بوجود آمده در خیاطی ایجاد شده است ساق پای سفید اورا بخوبی به معرض نمایش قرار داده بود با کیف قهوه ای خود مرتب پسرک را هل می داد اما پسرک اصرار می کرد وبلاخره چیزی به داخل کیف دخترک گذاشت ومثل فر فره از کوچه خارج شد ودرون خیابان آرام گرفت  من نگاهم متوجه دختر بود که داخل کدام خانه می شود دختر ک چند بار عقب سر خودرا نگاه کرد ومتوجه شد که کسی آنهارا ندیده است درون کیف را نگاه می کرد وچیزی را به سرعت بیرون انداخت  وبه حرکت خود ادامه داد ورفت بلافاصله من با ماشین به داخل کوچه رفتم وحس کنجکاویم گل کرد  دیدم یک نامه است که چسب روی آن زده شده است وبه علت اینکه دخترک آنرا مچاله کرد مقداری کاغذ چروک شده بود برگ کاغذ را برداشتم واز کوچه خارج شدم دخترک همچنان حرکت می کرد ودو سه کوچه پیچ وتاب خورد وبه داخل یک شهرک دیگری رفت  من هم ادامه ندادم کنار میدان بزرگی توقف کردم وچسب نامه را باز کردم وشروع به خواندن محتویات آن کردم جالب بود  وجای تامل  نامه با مضمون خاصی شروع شده بود که حضورتان می نویسم  با خط خیلی بد ووعجله ای که داشت  وامضائ جالب آخر آن

بنام من  وتو

معصومه من رضا هستم می دانی سالهاست با خانواده شما فامیل هستیم من ترا دوست دارم من سرباز هستم با هزار کلک وحقه به آنها گفته ام پدرم مریض است  وعصر ها دنبال تومی آیم معصومه جان بابای من میدانی خیلی پیر است به این خاطر تحت کمیته امام هستیم معصوما من میدانم بابات کارخانه کار می کند با جهاز تو میتونم زندگی کنم ببین زندگی راحته داخل همان یکی گاراژ خانه تان زندگی می کنیم من دست فروسی خب می دانم

کارمی کنم نشد میدان کارگریم کار میکنم شب ها که پادگان پست میدم با توپست میدم تفتگ مرا تو میگیری می خوابم با تو هستم یک شب خواب دیدم با ماشین شما مشهد میریم  من می خواهم اموزش راننده ببینم معصومه جانم جبران می کنم بعد سربازیم می خواهم دوم دبیرستان را ادامه بدهم

عاشق تو حمید رضا .....

پادگان ....... مسئول ما آقای .....می باشد

 

 

در حقیت جای تاسف بود برای این پسر وخوشحالی برای آن دختر  وضع طبقاتی از زمین تا آسمان لحن کلام  نامناسب وبجای اینکه چیزی از خود برای او خرج کند چشم به جهیزیه وخانه وماشین پدر دخترک داشت اینها چگونه زندگی خواهند کرد هر چند مستاجر طبقه پایین خودم نمونه بارز این افراد است هر ماه کرایه خانه توسط پدر دختر وپسر پرداخت می شود  گاهی اوقات صدای تلفنی حرف زدن آنها مبنی بر عقب افتاده های قسط آنها تا داخل کوچه هم می رور د کاری ندارم این حرکتشان مرا واداشت تا نامه عاشقانه ای بنویسم وبا این آدرس وتلفن ومشخصات  به آنها بدهم

بنام آنکه ابتدا عاشق شد وبه خود عشق ورزید را ه عاشق شدن را با تمام فنون آن آموخت راه روشن دوستی ومحبت را او که از روح خود درون عشق خود دمید وبه همه عاشقان خود گفت شما هم اگر به من عشق می ورزید باید عاشق معشوق من باشید کسی که هرچه معشوق اورا بیشتر دوست بدارد او بیشتر عشق می ورزد  لحظه ای نگاه از نگاه معشوق خود بر نمی دارد در همه سختی ها به او محبت می کند ودر آسایش کنار اوست  او که تجلی وجود است وجلوه گاه خوبیش عاشقانه ترین اراده هایش می باشد هرگاه اراده کند دل را می برد وهرگاه عشوه کند دل را می بازی او که در همه جا باتوست واین تویی که باید در همه جا اورا در کنار خود حس کنی دل دل ده ای که دلداگان خود را با آتش عشق خود می سوزاند ولحظه ای با فراق او نتوان زیست

عزیزم معصوم من در کمال ناباوری به خدمت سربازی رفتم ود آنجا در حال تمرین زندگی وساخته شدن برای وجود نازنیت هستم لحظه های سخت قدم رو ونگهبانی را با روئیای خیال تو بسر می برم شب ها نگاهم به ستاره هاست گویی تو درون یکی از آنها هستی وبا مژه ها قشنگت بمن چشمک می زنی عزیزم من در آسمان خیالم ماهی دارم که چون صورت تو برایم جذابیت دارد وشبهای تاریک برجک نگهبانی را با آن روشن می کنم بطوریکه تمام دوستانم این را بارها به چشم خود دیده اند

معصومه قشنگ من من برا آینده خود تصمیم دارد کار شرا فتمندانه ای دست وپا کنم که آینده من وترا تضمین نماید با آنکه بواسطه کار وامرار معاش خانواده نتوانستم ادامه تحصیل دهم اما هم اکنون در حال ادامه هستم وتصمیم گرفته ام با یاری خدا تا اتمام سربازی در امتحانات شرکت کنم در ضمن اینکه در حال یادگیری رانندگی هم هستم .

معصومه عزیزم ارزو دارم که بتوانکم با تو کوهها وجاده ها را در نوردم وترا به بهترین سعر روئیایی وماه عسل ببرم وفارغ از هر چیزی آغوش گرم عشق را با صدای کبوتران درهم نماییم وعشق جاودانه ای را به نمایش گذاریم تا حسودان را چشم در آید

دل من لظه ای طاقت دوری ترا ندارد ثانیه ها برایم سنگین است  تو آن وجود ی هستی که به من توان حرکت وجنب جوش می دهی من هر چند از تو دور هستم اما با گفتن حقیقت دلم توانسته ام گاهی جهت دیدن رخسار تو رخصت بگیرم  امروز که این مطالب را می نوشتم حس عجیبی داشتم حس می کردم که تودر کنارم هستی وکلمات را برایم تکرار می کنی ومطالب را به گوشم می خوانی  تو ان ملکه عشق من هستی که با بالهای سفید خود در درون  ان ارزوهای من پرواز می کند  مژه هایت چون کمان قشنگی است که با ابروانت ترکیب رنگین کمان آسمان را در خاطرم به وجود می آورد  غنچه لبانت چون گل سرخ داخل باغچه خودتان است انگاه که نیم خنده ای به من می اندازی واز گوشه پیاده رو خیابان مرا می بینی

موهای طلایی تو که از روی پیشانیت پریشان است چون یالهای شیر زن با اراده ای است که می خواهد بگوید من آماده مقابله با سختی های زندگی هستم 

تو برایم چون نگین انگشتری عقیق سرخ هستی من ترا دوست درام ودلم می خواهد که خودم را به زیر پای تو بیندازم تو همه وجود من هستی وحاضرم هرچه بخواهی به پای تو بریزم

من به به اندازه تاریخ تولد تو بلکه به اندازه موهای تنت سکه بهار آزادی برایت مهریه می زنم عزیزم من تمام زندگی خودرا به پای عشق ودلدادگی با تو حاضرم فدا کنم تو عشق درونی من هستی  الهه وجود و تو آنا هیتای وجود من هستی هر چند خدای عشق آنا هیتا هم عاشق وجود تو می شود اگر حسن وخوبی وجمال زیبایت را ببیند من به وجود تو افتخار می کنم تو عشق من وگل وجودی وجودم هستی  عزیزم با نگاهت گل های بهاری شکوفه می زند تو گل زیبای سفید درختان بهاری هستی تو  گل های باغ در برابر تو به تعظیم می افتند و گل های درخت گیلاس با دیدنت بروی زمین وزیر پایت حرکت می کنند تو به تمام معنی عشق هستی  قلب من بتو تعلق دارد وتو درون قلب من حرکت می کنی  تو قلب من هستی وحقیقت روئیا ی من

کسی که خاطرش متعلق بتوست خاک پایت

سرباز حمید رضا......

تقدیم بتو یی که نمی شناختمت

 به بهانه یک نامه ....................نویسنده :شریف

 

 

E-mail:abotlbz@gmail.com

گزارش تخلف
بعدی